رژه

چقدر زود دیر می شود ... گویا همین دیروز یود ... چه روزهایی که لحظه شماری می کردم این خدمت کوفتی تمام شود و چه دنیای ایده آل و رویایی در پس این خدمت می پنداشتم!بیشترین خاطره ای به ذهنم مانده است آن طوف رژه...ادامه مطلب

شاید مسخره ترین جمله ای که در طول خدمت به گوشم خورد جمله ای بود که روز آخر خدمت سربازیم از کادر استواری شنیدم. یکی از معدود کادری هایی که هوای سرباز رو داشت و درکش میکرد ولی انتظار چنین جمله ای از این استوار گل نداشتم. یه جمله کاملا کلیشه ای: الان که تسویه میکنی و میری و خوشحالی ولی یه مدت که بگذره دلت برای این روزا تنگ میشه و من در دلم ریشخندی کردم و با خود گفتم آخر این خدمت بلا نسبت نامقدس چه خاطره خوشی برایم به یادگار گذاشت؟حال با اینکه چند ماهی می شود که خدمتم تمام شده است نه تنها دلم برای آن روزهای تیره اصلا تنگ نشده است بلکه با یادآوری آن روزها مو به تنم سیخ میشود! به راستی دل من به چه خاطر بایستی برای آن روزها تنگ شود؟؟به نظرم این جمله که دل آدم برای خدمت تنگ می شود شاید معدود به درصد بسیار کمی از سربازان باشد که به لطف ژن برتری و شانس و اقبال در بهترین حالت ممکن خدمت کرده باشند نه مرزبان ساده ای که بدترین ظلم ها در حقش می کنند و آخر سر وقتی نام شهید بر او نهادند روی سر برده و حلوا حلوا اش میکنند. آخر سربازی که سه ماه آموزش دیده و نهایت سه چهار بار میدان تیر رفته را چه به مرز ...خاطرم هست یک بار علی رغم میلم دژبان خانه سازمانی بودم (به مدت محدود) و صبح به صبح ماشینی دنبال سرهنگی می آمد و سوارش میکرد و بایستی جلویش احترام می گذاشتم. از بد حادثه حین تماشای تلویزیون ب رژه...ادامه مطلب

شاید ارتش بهترین نمونه تبلور این نوع بیشعوری (بیشعوری مقررات) باشد. هیچ دلیل طبیعی ای برای اطاعت از یا احترام گذاشتن به کسی که تمام زندگی اش را صرف آموزش صف جمع در یک آموزشگاه نظامی کرده وجود ندارد. از این رو باید از مقررات برای توجیه این کار غیر طبیعی کمک گرفته شود. این است دلیل آنکه چرا ارتش و در مقیاس وسیع تر؛ دولت این قدر به مقررات اتکا دارد. برای توجیه اشتغال و سرپا نگه داشتن بی شعورها.کتاب بیشعورینویسنده: خاویر کرمنتترجمه: محمد فرجامیبرچسب‌ها: بیشعوری مقررات, خاطرات سربازی, خاطرات مرزبانی, یادداشت های سربازی, دلنوشته های سربازی رژه...ادامه مطلب

دستی به چشمام میکشم و تا نگاهم به ساعت می افتد مثل فنر از تختم بلند میشم و آبی به دست و صورتم میزنم و غرغر کنان با خودم میگویم مثلا قرار بود ساعت 8 بیدارم کنند! به سرعت و قحطی زنان در حالی که جورابم را به پا میکنم لقمه ای نان و پنیر به رگ میزنم و می روم سر وقت موبایل تن لشم که همچنان کنار بالشتم در خواب ناز به سر می برد. از تکنولوژی روز استفاده میکنم و آنلاین تاکسی میگیرم و هنوز 30 ثانیه نگذشته که طرف زنگ میزنه و میگه تا چند دقیقه دیگر می رسد. دم در پراید سفید نیم میکروبی 5، 6 متر اونورتر پارک کرده و سلامی حوالی اش میکنم و سوار می شوم. مقصد را می پرسد مشخص است دیگر ستاد مرزبانی ...! آنقدر این ستاد را رفته ام که به نظرم از سربازهای خودش هم بیشتر به آن عادت کرده ام. در بین راه باز گویا ش رژه...ادامه مطلب

1-به سوی کامیابی نوشته آنتونی رابینز  معنی هر تجربه، بستگی به چهارچوبی دارد که در اثر تجربیات قبلی در ذهن، تشکیل شده است. این چهارچوب را " چهارچوب مرجع " می نامیم. اگر این چهارچوب تغییر کند معنی آن تجربه عوض می شود. یکی از بهترین راه ها برای ایجاد تغییرات فردی آن است که هر تجربه را در قالب بهترین چهارچوب ها قرار دهیم. این کار را " بازسازی چهارچوب های ذهنی " می نامیم.گاهی اوقات در اطراف ما فرصت ها رژه...ادامه مطلب

از مهم ترین بیماری هایی که دامن اکثر افراد را در خدمت بخود میگیرد بیماری است به اسم افسردگی. فرد با روحیه شاد و به امید آینده بهتر دفترچه پست میکنه و با هزار آرزو وارد جو خدمتی میشه ولی بصورت افسرده پیری که شباهتی به آن موجود پر شور و هیجان ندارد از خدمت خارج می شود!کاش موضوع فقط به همینجا ختم میشد ولی آمارها چیزهای خطرناکتری را اعلام میکنند... چه بسیار اخبار خودکشی در این خدمت وجود دارد ولی از ای رژه...ادامه مطلب

آخرين مطالب رژه ملاقاتی نمکشه کما من هنوز زنده ام! آسایشگاه جدید روز اعزام سرباز مرزبانی 6 ماه انتظار! کلام اول لینک های مفید  | طراحی لوگو گیرنده دیجیتال موبایل pad tv | چراغ خورشیدی باغچه آژانس مسافرتی سالن زیبایی زاگرس کلام اول     به نام خدا... بی مقدمه برم سر اصل مطلب! رژه...ادامه مطلب

اواسط شهریور ماه پارسال بود که به سرم زد برم خدمت و هر چه زودتر این دوران مزخرف زندگیم رو بگذرونم!منم خوش خوشک رفتم پلیس 10+ تا کارای خدمت انجام بدم. اول یک عکس پرسنلی تحویل دادم و صفحه مشخصات پر کردم. بعد چند دقیقه طرف عکسم رو برگردوند و برگه واکسیناسیون و معاینه پزشکی تحویل داد.با این که قبلا دفتر رژه...ادامه مطلب

6 ماه زمان بیکاری خیلی روی اعصاب بود، پس از فردای اون روز تصمیم گرفتم برم سر یه کاری تا این ایام زودتر بگذره. کار هر روز صبح من این بود که روزنامه بگیرم و از این ور شهر برم اون ور شهر و هی فرم پر کنم و آخر هم با شنیدن این جمله که باهاتون تماس میگیریم برمی گشتم خونه. این روند نزدیک 3 ، 4 ماه طول کشید رژه...ادامه مطلب

بلاخره روز اعزام فرا رسید و با سر کچل کرده راهی خدمت شدم. وارد پادگان که شدم با سیل عظیمی از جوانان هم سن و سال خودم مواجه شدم. داخل حیاط ه صف شدیم و برگه های سبز اعزام را تحویل گرفتند و گفتند که بلوار جهاد بریم. راهی میدان جهاد شدم و این جا پادگانی بود که سه ماه از دوران آموزشی ام را بایستی در آن ج رژه...ادامه مطلب